چند کلمه درباره این «چند چاره»؛
۱- اگر بعد از عمری دربه دری و گشتن به دنبال محبوب گمشده، کمی مانده به در خروجی ته عمر، به آدم بگویند: چه می خواهی؟ میگوید: می خوام بدونم کی به کیه؟ از کجا اومدم؟ می دونم که جایی دارم میرم، ولی دستم خالیه! خالی از معنا بودن خودم، و سیر و سیراب نبودن دلم را می فهمم، چه کار باید بکنم؟ چارهی این مسکنتها چیست؟!
۲- نظریات کاربردی برای اثبات خود نیاز به بحث و جدل، و استدلال و داد و قال ندارند؛
«خوش بود گر محک تجربه آید به میان»؛ اگرچه آن نظریهای که درست است، با ترازوی عقل نیز مستقیم است. و این است حکایت این «چند چاره» در این بی-چارگی.
۳- هرکدام از «چاره ها» مستقل از بقیه هستند، اگر چه سعی در رعایت منطقی چینش برخی از آن ها شده است.